پاییزِ جان جانان مبارک

متن مرتبط با «بازم از اون نگات پیداست» در سایت پاییزِ جان جانان مبارک نوشته شده است

از روزهایی که نبودم و گذشت......

  • سلام امروز نه مهر سال 1399 من خوبم همسرمم هم خوبه پسر کوچولوی چهار ماه و بیست و پنج روزمون هم خوبه بعد از مدت ها یاد وبلاگ عزیزم افتادم و اومدم بنویسم براتون از هفت فروردین نود و هفت که من و آقای همسر, ...ادامه مطلب

  • بازم دردسرهای همون گواهینامه ناقابل

  • مامان خوابه و من با اینکه میدونم ساعت 4 و نیم باید بره باشگاه هنوز بیدارش نکردم چرا؟چون خودم هم هنوز ورزش نکردم  و واقعا لزوم نمیبینم یه ادم با 45 کیلو وزن بخواد بره باشگاه خانواده جیم میخوان این چند روز تعطیلی برن تهران دیدن داداشاش و من؟راستش خسته تر از اونم که بخوام هزار و دویست کیلومتر راه برم و دو روز بعد برگردم تنها موندن رو ترجیح میدم امیدوارم جیم راضی به رفتن بشه چون واقعا به این تنهایی چند روزه نیاز دارم تا فقط فقط برای خودم باشم و ببینم کجای زندگیمم و دقیقا توی نوزده سالگیم چیکار کردم این ماهی که گذشت در به در دنبال خونه بودیم و بالاخر یه خونه که هم به بودجمون بخوره و هم از نظر من برای سپری کردن بقیه عمرم مناسب باشع پیدا کردیم.طبقه آخر یه ساختمون بیست و چهار واحدی شیش طبقه و راستش زلزله دیشب کرمانشاه و اونهمه خرابی ساختمونا من رو یه کم برای زندگی توی اون خونه مردد کرد.به هر حال مجبورم دیگه دلم برای اونهمه ادم که بی خونه شدن و اون همه خانواده که داغدار شدن خیلی درد داره همزمان دارم توی کانال مینویسم ولی واقعا خستمه و تحمل اونهمه شلوغی و نوتیفیکیشن و خاله زنک بازی خیلی برام سخت شده.به علاوه به بیست و چهار ساعته گوشی به دست نشستم یه گوشه امروز وبلاگ یکی از دوستای خیلی قدیمیم رو پیدا کردم و ساعت ها مشغو خوندن شدم واخرشم براش کامنت گذاشتم و وقتی خوندمنم تموم شد انگار فیتیلم رو,دردسرهای,گواهینامه ...ادامه مطلب

  • کوچ از وبلاگ به کانال:(

  • دلم یه جور عجیبی برای وبلاگم تنگ شده برای شماها تنگ شد همش صفحه رو باز میکنم میخوام حرف بزنم ولی حرفم نمیاد اینقدر که توی کانال نوشتم از وبلاگ ولی عقب موندم 2 ترمه که دارم توی موسسه زبان درس میذم:) سیر ندگی عادی و معمولیه لپ تاپ به تازگی درست شده و دسترسی به وبلاگ برام راحت تره:) ,وبلاگ,کانال ...ادامه مطلب

  • اولین پست سال 1396 کاری از هدای تنبل:(

  • سلام:) احوالات شما.خوبید؟؟خوش میگذره؟ ما هم خوبیم هم من هم آقای یار خدا رو شکر به ثبات رسیدیم و روزای خوبی رو میگذرونیم. و من دارم در کنار مردی که دوستش دارم پله پله به آرزوهام نزدیک تر میشم. مردی که با تموم علاقه ای که به هم رشته بودنمون داشت وقتی ب, ...ادامه مطلب

  • از این پست کپی پست قشنگا

  • یک روز صبح سرد در سرمای  شدید مونیخ المان من کودکی 8 ساله بودم لباس هایم هم انقدر گرم نبود که بتوانم تحمل کنم خانه مان هم که یک اتاق کوچک بود منو خواهرو برادر و مادرم زندگی میکردیم  من برادر بزرگتر بودم مادرم از سرطان سینه رنج میبرد تا اینکه انروز صبح نفس کشیدنش کم شد اشک در چشمانش جمع شد نمیدانست با ما چه کند سه کودک زیر 9 سال که نه پدر دارند نه فامیل مادرشان هم هم اکنون رو به مرگ است دم گوشم به من چیزی گفت او گفت که تو باید از برادرو خواهرت مراقبت کنی من که هشت سال بیشتر نداشتم قطره اشکم ریخت روی صورت مادرم سریع بلند شدم تا پزشکی بیاورم نزدیک ترین درمانگاه به خانه من درمانگاهی بود که پزشکانش یهودی بودند رفتم التماسشان کردم  میخندیدن و میگفتند به پدرت بگو بیاید تا یک پزشک با خود ببرد انقدر التماس کردم انقدر گریه کردم که تمام صورتم قرمز بود اما هیچکس دلش برای من نسوخت چند دارو که نمیدانستم چیست از ان جا دزدیدم و دویدم ان هاهم دنبال من دویدند وقتی رسیدم به خانه برادرم و خواهرم گریه میکردند دستانم لرزید و برادر کوچک گفت مادر نفس نمیکشد آدلف! شل شدم دارو ها افتاد ارام ارام به سمتش رفتم وق, ...ادامه مطلب

  • عاغا وضعیت اونقدر ها هم خراب و داغون نیس دیگه

  • سلام عرض کردندی راستش فکر کنم یه بیماری گرفتم به اسم خود ازار دهی گفتم این پست رو بزار یه کم فضا رو عکس عکسی کنم دور هم شاد بشیم که فکر نکنید خدایی نکرده از وقتی متاهل شدم هنرام کمرنگ تر شده.... ایشون که بالا میبینید ژله خرده شیشه هستن عزیز دل همسر یه سری هنر های دیگه هم دارم که چون فعلا نت خونه شارژ نداره نمیتونم رو نمایی کنم. پیشاپیش مراتب عذر خواهی رو به جا میارم, ...ادامه مطلب

  • از این پستای نصفه شبی

  • #روز_نوشت به یاد اون قدیما سلام اول ممنونم از چشمای قشنگتون که داره این نوشته رو میخونه جمعه 3/10/1395 صبح ساعت 10 در حالی که داشتم از شدت wcمنفجر میشدم از خواب بیدار شدم و با چهره خوابالوی اقای شوهر که توی خواب و بیداری داشت به من لبخند میزد مواجه شدم.دلم میخواست یه کم دیگه هم بخوابم ولی چون خیلی اون مورد بالا شدید شده بود لباس پوشیدم و رفتم توی حال و به محمد که وسط حال داشت هم تلویزیون میدید و هم مشقاشو مینوشت سلام کردم.اقای شوهرم هم توی این فاصله بیدار شده بود و رفته بود تو اشپزخونه تا صبحونه رو اماده کنه.منم رفتم و دست و صورتمو شستم و خوشحال و شاد و خندوان اومدم سر میز صبحونه.و از ساعت 10 و 40 تا ساعت 11 و 20 دقیقه صبحونه خوردیم و گپ زدیم.توی این فاصله مامی شوهی هم اومد و همش اصرار که تخم مرغ محلی واستون بپزم بخورید منم چون از تخم مرغ محلی خوشم نمیاد از اون طرف روم نمیشد یگم نمیخوام همش میگفتم نه نه.اون بنده خدا هم همش کره میاورد گردو و پسته و بادوم و ... خلاصه بعد از صبحونه اقای شوهر رفت پایین تا حاضر بشه منم رعتم وسایلامو از تو اتاق جمع و جور کنم تا بریم. بعدش دم رفتن رفتم اتاق ب, ...ادامه مطلب

  • بازم از اون پستایی که شما باید بهم مشاوره بدین:)

  • سلام:) هنوز فرصت نکرم کامنتای پست قبلو تایید کنم ولی این یه پست فوریه یادتونه موقع خاستگاریم چه قد کمکم کردین؟؟؟و ازتون سپاس گذارم حالا هم کمک میخوام:) چند روز دیگه روز مـــرده و من نمیدونم واس همسرم چی بگیرم هدیه های روز زن رو هم پست قبل دیدین حالا من بضاعتم در اون حد نیست شما حداقل بودجه رو لحاظ کنید:دی یه چیزی که خاص باشه و خوشش بیاد و براش بمونه:/ از تجربیاتتون بگید i need help:|,بازم از اون نگات پیداست,بازم اون مریم نمیشه ...ادامه مطلب

  • تربچه باز میگردد

  • سلام تابستون رنگی رنگیتون به خیر:) حال و احوال چه طوره؟ یه مدت طولانی نبودم که شدیدا درگیر درس و دانشگاه و امتحانات و هسر داری:) و بچه داری بودم_مورد اخر رو اغراق کردم_ من خوبم همسرمم خوبه زندگی جریان دار و ما شاد تر از همیشه داریم با مشکلات دست و پنجه نرم میکنیم:) از این به بعد هر روز یا هر هفته روزانه هامو مینویسم. کسایی که هنوز هستن اعلام حضور کنن ببینم چند چندیم:) #شادی_های_دو_نفره, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها